موسیقی

موسیقی فارسی و تصنیف

موسیقی

موسیقی فارسی و تصنیف

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بحر طویل طنز» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مژده ای فرقۀ عشاق که هنگام وصال است ، نه ایام ملال است ؛ ز اندوه برآیید ، طرف عیش گرایید که آن دلبر دلجوی دلارا که نهان بود ز انظار و خفی بود ز افکار و بسی در طلبش جامه دریدند و سحر آه کشیدند و از او نام و نشان هیچ ندیدند و به صد مهر و وفا از کرم و لطف و صفا پرده برانداخته از عارض و در دایرۀ جمع شده شمع و به صد جلوه عیان است و به عاشق نگران است و هزاران ز محبان وفادار طرفش رخت کشیدند و دل از خویش بریدند و به مقصود رسیدند و کنون مرحلۀ ماست که از جان بشتابیم و رهِ دوست بیابیم و گل وصل بچینیم و رخ یار ببینیم و در آن بزم نشینیم و به میخانۀ وحدت ز کفش جام بنوشیم و در آن روضۀ وصل ابدی راه بپوییم و به هم راز بگوییم و از آن نغمۀ جانبخش و ز الحان روانبخش دلی تازه نماییم و ز دل زنگ دوئیّت بزداییم و دَرِ صلح و محبت بگشاییم که خود داده صلا شاه و گدا را

-----------------------------------------------------------------------

اتاق جادو

آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش بود و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران، خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشت به هر کوچه بازار و خیابان و دکانی.

در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا ونکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش با آسانسور، که آن چیست؟ برای چه شده ساخته، یا بهر چه کار است؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.

ناگهان دید زنی پیر جلو امد و آورد بر آن دگمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یک باره چراغی بدرخشید و دری واشد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همان طور بدان صحنه‌ی جالب نگران بود، زنو دید دگر باره همان در به همان جای ز هم واشد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن ، مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید در چهره‌اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.

پیش خود گفت که: (( ما در توی ده این همه افسانه‌ی جادوگری و سحر شنیدیم، ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسون کاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسون کزین پیش، نبودم من درویش، از این کار، خبردار، که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه درین جا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن وی لذت و‌ با او به ده خویش چو بر گردم و زین واقعه یا بند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند ، که در شهر بیار ند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت ، برون آیداز آن خانم زیبای جوانی!
 

  • arsham soso